در اوج جنگی جهانی علیه ایران، رهبری معظم انقلاب با فرماندهی میدانی، مدیریت راهبردی، و اعتماد به مردم، دشمن را در عرصه روایت، سیاست، نظامیگری و افکار عمومی شکست داد و ملت ایران با اتحاد، بصیرت و ایمان، بار دیگر تمدنساز و تاریخساز شد.
دشمن روایتهای متعددی منتشر کرد. یکی میگفت رهبری در پناهگاه پنهان شدهاند، دیگری میگفت در کمینگاه هستند. اما حقیقت چه بود؟ حقیقت این است که شاگرد ایشان، قاسم سلیمانی بود؛ همان که به مرگ میگفت: «عروس زیبای من، تو حق منی». کسی که با گوشت و پوست و استخوان، شیفتهی شهادت بود؛ کسی که ترس را در خود کشته بود. متهمکردن چنین رهبری به ترس، نهایت بیانصافی است.
ایشان شخصاً فرماندهی مستقیم جنگ را برعهده داشتند. این یعنی برخلاف تصور دشمن، ایشان در جایی پنهان نشده بودند تا تنها نظارهگر باشند و فرماندهان، بر اساس تشخیص خود تصمیم بگیرند. نه، رهبر معظم انقلاب، نقش فرمانده میدان را به تمام معنا ایفا کردند. میدان جنگ را بهدقت مدیریت کردند. روز نخست، ما غافلگیر شدیم. صبح جمعه، ناگهان دیدیم فرماندهی سپاه نیست، فرماندهی هوافضا نیست، فرماندهی قرارگاه خاتم نیست، فرماندهی ستاد کل نیروهای مسلح هم نیست. با اینهمه، در کمتر از بیستوچهار ساعت، ایشان فرماندهان جدید را منصوب کردند.
آیا این کار سادهایست؟ همینقدر بگویم که در چهار سال گذشته، ما برای یک شهر هم نتوانستیم شهردار تعیین کنیم. آن وقت، فرمانده کل قوا، در اوج بحران، فرماندهان ارشد نظامی را منصوب میکند. انتصاب در چنین سطحی، بسیار سخت است؛ چراکه نیروهای موجود باید این انتصاب را بپذیرند، همراهی کنند و فرمانبردار باشند.
فرماندهی تنها به انتصاب ختم نشد. رهبر انقلاب، سطح، نوع، میزان و گستردگی عملیات را نیز تعیین کردند. اینکه کجا را بزنیم، چند موشک بزنیم، چه زمانی بزنیم، همه تحت فرمان مستقیم ایشان بود. البته فرماندهی به این معنا نیست که ایشان مشورت نمیگرفتند. اتاق جنگ، محل حضور امرا و سرداران برجستهی نظام بود، اما تصمیم نهایی را ایشان میگرفتند. تصمیمها در لحظه گرفته میشد و میدان در لحظه مدیریت میشد.
افکار عمومی ایران نیز از نگاه ایشان دور نماند. معظمله با تحلیل دقیق از وضعیت میدان، با مردم سخن گفتند. آنان را از وضعیت جنگ آگاه کردند و سیاستگذاریهای مقابله را تشریح نمودند. در کمتر از بیستوچهار ساعت، جامعه آرام گرفت. آیا این دستاوردی ساده است؟
در همان حال که میدان را فرماندهی میکردند و با مردم سخن میگفتند، هدایت سیاست خارجی کشور نیز در دست ایشان بود. سیاستهای کلان وزارت خارجه، با نظر و اشراف ایشان صورت میگرفت. بله، شاید در برخی جزئیات، نظرات دوستان اعمال میشد، اما مسیر اصلی، زیر نظر مستقیم رهبر انقلاب بود.
پذیرش آتشبس نیز با تحلیل و فرمان ایشان انجام شد. ایشان تشخیص دادند که در کجا باید آتشبس پذیرفته شود، در کجا حمله صورت گیرد، کجا سکوت شود. این تصمیم، تصمیمی تاکتیکی بود. رهبر انقلاب از سالها پیش، کشور را برای چنین جنگی آماده کرده بودند؛ جنگی که از دل تجربهی هشت سال دفاع مقدس برآمده بود.
در جنگ سوریه چه کسی فرمانده میدان بود؟ در ضاحیهی لبنان چه کسی حضور داشت؟ در بابالمندب و دریای سرخ چطور؟ همین چند روز پیش، مجری شبکه الجزیره از مقام ارشد انصارالله پرسید که آیا عملیاتها و اشراف اطلاعاتی شما، از سوی ایران هدایت میشود؟ و پاسخ، با استناد به چارچوبهای حفاظتی، معنایی روشن داشت: فرماندهی میدان، در تهران است.
دشمن تصور کرده بود که در سه یا چهار روز نخست، نظام را ساقط میکند و ایران را تجزیه خواهد نمود. حتی با برخی افراد داخل کشور ارتباط برقرار کرده بودند. بستههای طبقهبندیشده میفرستادند؛ مینوشتند غیرقابل انتشار، اما دیر یا زود، اسامی برخی از آنها منتشر خواهد شد و خواهید دید کسانی بودند که باور نمیکردید.
آذربایجان را به یکی سپرده بودند، کردستان را به دیگری، اهواز را به گروهی دیگر، سیستان را هم همینطور. تمام توان اطلاعاتی، مالی و نظامی خود را آورده بودند؛ با این خیال که کار ایران را در کمتر از پنج روز تمام میکنند. اما چه شد؟ شما دست برتر میدان شدید. الله اکبر.
ما با دو ابرقدرت اتمی جهان جنگیدیم. پشت سرشان اروپا بود. انگلیس، آلمان، فرانسه، ایتالیا، اسپانیا. چون درگیری، تمدنی بود. کشورهای همسایهی ما، اگرچه به دلایل دیپلماتیک سکوت کردهایم، در جلسات خصوصی به یکدیگر تبریک میگفتند. سیستمهای راداری و اطلاعاتیشان کار میکرد. دوازده روز، جنگ جهانی شده بود. دنیا در یک سو، ملت بزرگ ایران اسلامی در سوی دیگر.
کجا شکست خوردند؟ به خداوند احد و واحد، در برابر مردم شکست خوردند. باید به پای این مردم افتاد. خاک پایشان را توتیای چشم کرد. گمان کرده بودند اگر حاکمیت را تضعیف کنند، اوین را بزنند، جاسوسان را بکشند، خانوادهی زندانیان بریزند، اعتراضات آغاز شود و در نهایت مردم خود، نظام را ساقط کنند. اما چه شد؟
یک مصاحبه را فقط ببینید. خبرنگار از دختر دانشجوی علوم پزشکی میپرسد: شما در آشوبهای زن، زندگی، آزادی بودید؟ پاسخ میدهد: بله. میپرسد: دستگیر شدی؟ میگوید: بله. میپرسم: الان موافق این فضا هستی؟ پاسخ میدهد: اکنون جانم را فدای رهبرم میکنم. اینجا دشمن شکست خورد.
وقتی نتوانست مردم را متشتت کند، شکست خورد. میلیاردها دلار هزینه کرده بودند تا اپوزیسیون را در برابر نظام بیاورند، اما در دوگانهی وطنفروش و وطنپرست، همه برگشتند و گفتند دیگر بحث جمهوری اسلامی نیست، بحث ایران است. یکی از همان دختران دستگیرشده میگفت: عبای یک روحانی در این کشور، برای من امنتر است از آمریکا و اسرائیل.
از کودکی آموختهایم که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. آنها میدانند آمریکا کیست، اما ما هم میدانیم با آموزههای عاشورا، با تعلیمات حیدر کرار، با هشت سال دفاع مقدس، و با رهبریای که چون شیر ایستاده، وارد میدان شدهایم.
خطاب به مردم بزرگ ایران اسلامی میگویم: ای مردم ایران، از آذربایجان تا هرمزگان، از خراسان تا سیستان، شما مردم تاریخساز، حماسهساز و تمدنسازید. مردم هیچ جای دنیا به پای شجاعت، درایت، صلابت و بصیرت شما نمیرسند. ای ترک و کرد و بلوچ و عرب و فارس و گیلک و مازنی، وجب به وجب این سرزمین، از فداکاری شما گواهی میدهد.
نیم قرن است که بهترینهای این دوران به قربان شما رفتهاند؛ از بهشتی و مطهری و مدنی و باهنر، تا سید حسن نصرالله و آیتالله حکیم و سید ابراهیم رئیسی. از شهریاری و احمدی روشن و فخریزاده، تا طهرانچی و فریدون عباسی و سید امیرحسین فقیهی. از سپهبد قرنی تا صیاد شیرازی، از چمران تا سلیمانی و سلامی و باقری و حاجیزاده.
پس حال که چنین است، من و همهی همراهانم، از ائمهی جمعه تا فضلای حوزههای علمیه، فدای تکتک شما ملت بزرگ ایرانیم. از شمال تا جنوب، از شرق تا غرب، از شیعه تا سنی، از دههنودیها تا دهههفتادیها، از دانشآموز تا دانشجو، از چپ تا راست، از اصولگرا تا اصلاحطلب، با هر پوشش و هر سلیقه.
شما شیاطین را خوار کردید. شما شیطان را ناامید ساختید. شما اسرائیل را شکست دادید. آینده از آنِ شماست. شما بر ناخدای کشتی جمهوری اسلامی اعتماد کردید. همراه باشید. به ولایت و امامت و درایت او تکیه کنید و این کشتی را به ساحلهای تمدن و قدرتهای نوظهور جهانی، که در دههی آینده نام ایران بر آنها خواهد درخشید، برسانید.
از همینجا، دست دانشآموزان و دانشجویان ایرانی را میبوسم. بر خاک پای جوانان دانشگاه شریف، تهران و صنعتی سجده میکنم و از آنان تمنا دارم که فخریزادهها و طهرانچیها و سید امیرحسین فقیهیها را بار دیگر تقدیم کنند. و ما نیز از حوزهها، مطهریها و بهشتیها و رئیسیها را تقدیم خواهیم کرد. این، معنای وحدت حوزه و دانشگاه است، انشاءالله
- خطبه دوم نمازجمعه 20 تیر1404
نویسندگان : خانم جهانیان ، خانم قدسی ، خانم اکبری