مهاجرت به سوی نور

 

انسان متعالی با مراقبت دائمی از رفتار و نیت خود، دل از دنیا کنده و حیاتش را به سوی خدا جهت می‌دهد و این همان معنای تقواست.

 

 

تقوا یعنی برچیدن دامن خود از پلیدی‌ها و پلشتی‌های عالم دنیا. تقوا یعنی زدودن حب و دلبستگی و وابستگی به عالم دنیا. اهل تقوا به حسب تعریفی که آیات قرآنی و روایات خاندان نبوت بیان می‌کنند، سبک زندگیشان طوری است که هر لحظه، هر ساعت، هر روز، هر شب، هر هفته و ماه و سال، مراقبه می‌کنند و اهل محاسبه هستند. نسبت به حالشان مراقبند و نسبت به عملشان مراقبند.

علاوه بر مراقبتی که دارند، اهل محاسبه هم هستند. طول روزشان از دستشان در نمی‌رود. شب‌ها هنگامی که در خلوت خودشان هستند، حساب خودشان را در طول آن روز با خودشان تسویه می‌کنند و تصفیه می‌کنند که چه کردم، با خودم چه معامله‌ای کردم، با خودم چقدر سود کردم، کجا زیان کردم و چرا زیان کردم؟ اهل مراقبه و محاسبه هستند. وقتی مراقبه کردند، آنجا که ضرر کردند و آنجا که خسران دیدند، آنجاها را دقت می‌کنند که از فردا دوباره تکرار نشود. دیدند کجاها سود کرده‌اند، آنها را تقویت می‌کنند و بیشتر می‌کنند. اهل مراقبه هستند و اهل محاسبه هستند.

در یک کلام، اهل تقوا در عالم مقصدی غیر خدا نمی‌دانند. تمام حرکات و سکنات و رفتار و گفتار و کردار آنها به خاطر این است که به آن مقصد برسند. در بعضی از تفاسیر، اینکه شما می‌خوانید «قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ»، خدا یگانه است. «اللهُ الصَّمَدُ» یک معنی این است که الله بی‌نیاز است و غنی مطلق است. اگر منظور این بود، می‌توانست به جای اینکه بگوید «اللهُ الصَّمَدُ»، بگوید «اللهُ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ». اما صمد یعنی نهایت همه دویدن‌ها به او ختم خواهد شد. الله مقصد است و الله مقصد عالم است.

لذا وقتی خدا مقصد است، در سفره دنیا هم که حضور دارند، اهل تقوا حواسشان به اوست و از او غافل نمی‌شوند. «رِجَالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللهِ». به قدری پایه ایمانی محکمی دارند که تجارت می‌کنند، در دنیا هستند و کار دنیا می‌کنند، اما با همین دنیا به خدا می‌رسند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام دنیا را وقتی معرفی می‌کند، نمی‌گوید دنیا بد است. می‌فرماید «الدُّنْیَا مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللهِ». دنیا مغازه خوبان عالم و اولیای خداست، چون در این دنیا سود می‌کنند، در این دنیا تجارت می‌کنند، در این دنیا نماز شب می‌خوانند، در این دنیا نماز جعفر طیار می‌خوانند، در این دنیا انفاق می‌کنند، دستگیری می‌کنند و رسیدگی به ضعفا می‌کنند. این می‌شود تجارتخانه. دنیا «مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللهِ» است.

وقتی خدا مقصد است، از طرفی هم همین خدا دعوت کرده است. در دعاهای مختلف ببینید، فقراتی را می‌خوانم. فرمود «إِنَّکَ دَعَوْتَنِی». عرض کرد «إِنَّکَ دَعَوْتَنِی وَ أَوْلَیْتَنِی». تو مرا فراخواندی. کودکی بودم و نه، سنم تمام شده بود و به سن بلوغ رسیده بودم. دخترکی نورس بودم که زود خواستگار فرستادی که بیا سمت من. «إِنَّکَ دَعَوْتَنِی». قبل از اینکه به خواستگاران دیگر جواب مثبت بدهی، خدا خواستگاری کرده است. «إِنَّکَ دَعَوْتَنِی». تو مرا خواستگاری کردی. پسرکی چهارده ساله بودم. قبل از اینکه لهو و لعب و زرد و قرمز و تلخ و شیرینی دنیا به زیر زبانم مزه کند، تو از من خواستگاری کردی و تو دعوت فرستادی. «إِنَّکَ دَعَوْتَنِی».

نتیجه چی شد؟ عده‌ای این دعوت را لبیک گفتند. به کجا رسیدند؟ از قاسم بن الحسن نمی‌گویم که سیزده ساله بود و بگویید آنها فرق می‌کنند، واقعاً فرق می‌کنند. از سه ساله ابی‌عبدالله نمی‌گویم که باب‌الحوائج، علامه طباطبایی‌ها و آیت‌الله بهجت‌ها و امام خمینی‌ها و مقام معظم رهبری‌هاست. یک سه ساله، تو این سه سال راه دویده و رسیده. تو این سیزده سال، قاسم بن الحسن دویده تا رسیده. ولی آنها را مثال نمی‌زنم. این مثال را از خودتان می‌زنم، شهید فهمیده. امام چی فرمود؟ فرمود رهبر ما آن نوجوان سیزده ساله است، رهبر ما.

این نوجوان بسیجی چه جوری دویده؟ «إِنَّکَ دَعَوْتَنِی». خدا که خواستگار فرستاده به او، نه نیاورده، اعراض نکرده و راه کج نکرده. راه کج می‌کنند. در یک فقره دیگر عرضه می‌کند «تَحَبَّبْتَ إِلَیَّ». تو به ما عشق ورزیدی و تو به ما اعلان و اظهار محبت کردی. در دنیایی که محبت‌ها و سلام‌ها بی‌طمع نیست، تو بی‌طمع به ما عشق ورزیدی. یک جوری تو به ما عشق ورزیدی که نه تو محتاج ما بودی، ما به او محتاج بودیم. او به ما مشتاق بود، اما جوری عشق ورزید که او محتاج ماست.

در آن ماه رجب که دارد می‌آید، از الان شروع کنیم به مطالعه فضیلت ماه رجب. یکی از مطالعه کردن این احادیث، آن مطالعه‌کردنی‌ترین احادیث، آن حدیث داعیه است. در حدیث داعی می‌گوید خدا هر شب رجب یک خواستگاری می‌فرستد دنبال شماها و بعد صدایتان می‌زند و می‌گوید نمی‌آیی امشب مرا صدا نمی‌کنی؟ امشب با من همنشین نمی‌شوی؟ بعد می‌فرماید که هر کس با من همنشین بشود، هر کس امشب بلند شود و دو رکعت نماز بخواند و یک یاالله بگوید، من مطیعش می‌شوم. خدا، شما. نستجیر بالله.

یک بخشداری یا رفیقی داشته باشید که هر چی بگویید نه نیاورد، شهرداری باشد که هر چی بگویید نه نیاورد، شب و روز ندارید و پز می‌دهید. حالا خدای دادار، دادار عالم و آدم می‌گوید یک بار یک شب رجبی بلند شود و بگوید یاالله، من دیگه مطیع می‌شوم و هر دستوری داری انجام می‌دهم. متن حدیث است، متن حدیث. «تَحَبَّبْتَ إِلَیَّ. أَبْغَضْتُکَ». اما من این عشق تو را زیر پا گذاشتم. تو به من عشق ورزیدی، من نفرت ورزیدم، نفرت ورزیدم، نفرت ورزیدم.

آن شبی که بلند نشدم و نماز شب نخواندم، آن شبی که نماز جمعه می‌توانستم بروم و نرفتم، نماز جماعت می‌توانستم بروم و نرفتم، به خدا که تیر نمی‌اندازند. خدا جسم ندارد که تیر بزنیمش، اما همین است. اینجا تذکر می‌دهم. من از مؤمنین متوقع هستم. اگر بقیه این کار را می‌کنند، طوری نیست، شما باید امر به معروف و نهی از منکر کنید، ولی خود شماها عزیزی از دست می‌دهید. بد است که نماز جمعه، درست وقت نماز جمعه، مجلس ختم بگذارید. این غلط است، این غلط است و این دهن‌کجی به نماز جمعه است.

چه بدانید و چه ندانید، عزیزی از دست رفته، خدا صبر بدهد، ولی بصیرت اقتضا می‌کند که تشییع جنازه را یه جور تنظیم کنیم یا صبح باشد قبل نماز جمعه یا بعد نماز جمعه باشد. غر نزن، یا سهواً بیاییم. درست وقت نماز جمعه در این چهاردانگه تکرار می‌شود، بعضاً از کسانی که خانواده انقلابی‌اند، اهل جمعه و جماعت‌اند و اهل عشق به رهبری‌اند. قبول نیست، با هر توجیهی قبول نیست. مؤمنین وظیفه دارند که نهی از منکر کنند و این منکر است.

گفت در یک دعای دیگر «طُولُ إِدْلالِی أُقْبِلُ وَ أُدْبِرُ». تو به من اظهار وجود می‌کنی و مهر می‌کنی، من پذیرش نمی‌کنم. لذا تمام انبیاء، از من بپرسید آقای امام جمعه، حرف صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را در یک کلمه بگو. در یک کلمه بگو صد و بیست و چهار هزار پیغمبر چه گفتند؟ من یک کلمه از قرآن انتخاب می‌کنم. گفتند «تَعَالَوْا»، بالا بیایید و دامن از دنیا برچینید. دامن از دنیا برچینید. این جهان چاهی است بس تاریک و تنگ، هست بیرون عالمی بی بو و رنگ. دنیای چاه تاریک، ما مزه کردیم، زبانمان و زیر زبانمان. انبیاء گفتند «تَعَالَوْا»، بالا بیایید. گفتند ما می‌رویم، شما هم بیایید. «إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی سَیَهْدِینِ». من راه افتادم به سوی خدا و دارم می‌روم، شما هم بیایید.

نظام هستی به سوی او می‌دود. علامه طباطبایی در غزلش گفت من خسی بی‌سر و پایم که به سیل افتادم، او که می‌رفت مرا هم به دل دریا برد. تقوا یعنی همین. حضرت عیسی به حواریون فرمود «مَنْ أَنْصَارِی إِلَی اللهِ فَقَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللهِ». عیسای پیغمبر گفت کی می‌آید با من در این راه به سوی الله شریک بشود؟ حواریون گفتند «نَحْنُ أَنْصَارُ اللهِ»، ما می‌آییم. تقوا یعنی دویدن به سوی خدا و رستن از دنیا. این دین است. دین یعنی این و تقوا یعنی این.

چیست این برخاستن از روی خاک؟ چیست این دین؟ چی می‌گوید؟ چیست دین، برخاستن از روی خاک، تازه خود آگاه گردد جان پاک. خودت بیایی و خودت را پیدا کنی. اگر انسان از خاک برخاست به کجا می‌رسد؟ مثل مولای خودش امیرالمؤمنین. می‌شود که فرمود «أَنَا مِنْ قَوْمٍ»، من از قومی هستم که «قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَ أَبْدَانُهُمْ فِی الْعَمَلِ». «أَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ» یعنی چه؟ گفت من از قومی هستم که پا بر فرش گذاشتند و پا بر زمین‌اند. سرشان بر عرش است. آنها عالمی دارند، عالمی دارند.

اگر انسان اهل تقوا شد، آن وقت به کجا می‌رسد؟ قرآن فرمود «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقَامٍ أَمِینٍ». می‌فهمیم اصلاً یعنی مقام امین یعنی چی؟ مقام امین یعنی مقام امنیت محضه، یعنی هیچ دستبردی آنجا نیست و هیچ غارتگری نمی‌تواند غارت کند. امین یعنی امن، امن محضه. نه اینکه از اینجا مردیم، نه. همین الان متقین در یه مقامی‌اند که شیطان از آنها مأیوس شده است. در مقامی‌اند که مهدی آل محمد امیدوار شده و حساب باز کرده روی آنها، به امام عصر روی آنها حساب باز کرده است.

برادران و خواهران عزیزم، همین الان که نشستیم، هر کدام توی گوشه‌ای از این مصلی، یک دستی به این صورتمان و به ریشمان بکشیم و بگوییم آیا امام زمان روی من حساب باز کرد؟ اگر توی این بخش کاری بیفتد، امام زمان می‌گوید فلانی بلند شو، باهات کار دارم و یه قسمت این کار را تو بگیر. حساب باز کرد، این. لذا «الْقَلْبُ إِذَا صَفَا»، آن وقت قلب وقتی صفا پیدا کرد، «ذَائِقَةٌ بِالأَرْضِ»، دیگر دنیا به آن کوچیک می‌شود. دنیا در نگاه او بسیار تنگ می‌شود، «حَتَّی یَسْمَعُ»، تا اینکه پرواز می‌کند، دل گشاید سوی بالا، بالها تن زده اندر زمین چنگال‌ها. پرواز می‌کند. چرا؟ چون گفتش که هست بیرون عالمی بی بو و رنگ. عالم دیگری هست و راهش از دنیا می‌گذرد. این دنیا محل گذر است.

همین قضیه دیشب، خدا خیرشان بدهد، در مسجد شهرک مطهری، مسجد سیدالشهدا، یادواره شهدای خوبی گرفته بودند. چند روز قبلش هم، هفته قبلش، در مسجد جعفرآباد جنگل، یادواره شهدای خوب گرفتند. واقعاً اینها قابل تقدیر است و منم تقدیر می‌کنم. اما دیروز، دیشب، آنجا عرض کردم، توفیق داشتم روضه‌خوانی کنم. آنجا عرض کردم که در این مسیر دویدن‌ها، انسان خودش را به ترازو بکشد. انسان خودش را وزن بکند و ببیند که در این مسیر پنجاه سال چقدر سوی خدا دویده است، چون ببینید در عالم همه می‌دویم، حتی وقتی خوابیم می‌دویم.

دلیل می‌گویید فلانی چی کار می‌کند؟ می‌گوید خوابیده است. خواب یه کار دیگه است، خوابم کار است. وقتی خواب کار است، بقیه چیزها هم کار است. همه کار می‌کنیم و همه می‌دویم، اما دو مقصد است. عده‌ای به سوی الله و عده‌ای به سوی نفس. عده‌ای مطاف الله می‌کنند و عده‌ای به دور سر نفسشان می‌چرخند. پنجاه سال، شصت سال را به ترازو بکشیم و بگوییم من این پنجاه سال دویدم، این دویدن‌ها به سوی او بود یا به سوی خودم؟ این، گردن نفس را کلفت کردم یا به خدا رسیدم؟ تقوا یعنی محاسبه اینها. والله اگر غفلت کنیم، کار تمام است.

گفت ای طایر سپهر مکان، عرش آشیان تو را می‌گوید، منو می‌گوید، تو پرنده این مرداب دنیا نبودی. ایستا، «الطَّائِرُ» یعنی پرنده. ای طائر سپهر مکان، عرش آشیان، تا چند زیر خاک سیه مانده‌ای نهان؟ تا کی اینجا مخفی شدی بر آستان قدس؟ تو را آشیانه‌ای است، دنبال خانه‌ات می‌گردی؟ دنبال لونت می‌گردی؟ من می‌گویم بر آستان قدس ترا آشیانه‌ایست. تا کی به خاک چنگ زنی همچو ماکیان؟ تا کی مثل مرغ سرش به دون دنیا مشغول است؟ سر به بالا بیاور، آسمان را ببین، ره آسمان درون است. پر عشق را بجنبان، دوید، وقت نیست، وقت نیست.

این کثرت زنده‌ها ما را غافل نکند، وقت نیست. عنقریب است که از ما اثری نیست که نیست. این های و هوی خاموش خواهد شد. هر چه قدر هم بگویند امام جمعه‌ای بود، عجب خطابه‌ای داشت و عجب بیانی داشت، خاموش، خاموش. خدا همه رفتگان را بیامرزد. پدر مرحومم را بردیم و دفن کردیم. سمت راستش یکی از نمایندگان ادوار شهرمان بود که وقتی منتخب شد و از تهران داشت برمی‌گشت، از بیست کیلومتری شهر، مردم به شانه سوار کردند و آوردند. وقتی می‌روم زیارت قبر بابام و یه ساعت وامی‌ایستم، یک نفر سر قبرش نمی‌آید. خاموش شد و تمام شد. قصه‌ای بود که به پایان رسید. عنقریب قصه همه ما به پایان خواهد رسید.

سمت راستش هم مدیرعامل بانکی که الان معروف شده به کوثر، آنهم خاموش شد. شهر ما اقلاً بیست هزار ماشین تریلی دارد، نگویم اگر صد درصد، هفتاد و هشتاد درصدش را از بانک وام گرفتند و خریدند. از آن بیست هزار صاحب تریلی، کسی بالا سرش نیست. تمام شد. عنقریب است که از ما اثری نیست که نیست، خاموش. جام بشکست و سبو ریخته و ساقی نیست، تمام شد. لذا قرآن فرمود «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِراً إِلَی اللهِ». از خانه که حرکت می‌کنید، رو کنید به سوی خدا. در ظاهر رو خاک قدم برمی‌داری، ولی چون نیت به سوی الله کردی، کرکره مغازه را می‌دهی بالا در ظاهر، اما حجاب دل برمی‌کنی. «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِراً إِلَی اللهِ». زندگیش این است.

می‌گوید اگر این طوری شد، «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِراً إِلَی اللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ».  

در یکی از این روزها مرد و مرگش رسید. می‌رفت به سوی اداره، مرد می‌رفت به سوی مغازه. من نمی‌گویم اهل مغازه نباشیم، می‌گویم آن مغازه را تبدیل کنید به مغازه آخرت. چرا؟ چون روایت داریم هر کی برود دنبال کسب روزی حلال، از ده جزء عبادت، نه جزء به دست آورده است و واسطه است. اگر مرد در مسیر، ببین چی می‌گوید خدا، «فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللهِ». خدا می‌گوید اجرش با من است، به ملائکه می‌گویم کاریتان نباشد، حسابش با من است. این مسیر است.

 

 

  • خطبه اول نمازجمعه 14 آذر 1404

 

۵
از ۵
۳ مشارکت کننده

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش