انسانِ سراسر محتاج، اگر دلش با غیر خدا پر شود تهی میماند، اما با بیداری و محاسبه عمر، سکوت، رجوع به قلب و استفاده از نسیم ماه رجب میتواند از دویدنِ بیمقصد به لبیکِ حقیقی بندگی برسد.

تقوای الهی یعنی مواظبت از داشتههای خود و نگهبانی بر داراییهای معنوی در برابر غارت نفس و شیطان. برادران و خواهران، حسب آیات الهی، نظام هستی فقر محض است. شما در عالم ذرهای نمییابید که ذاتاً فقیر إلی الله نباشد، از انسان و غیر انسان، از جماد و نبات و حیوان و انسان، از زمین و آسمان و عرش و فرش. همه کاسه گدایی به دست گرفتهاند.
إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ. تمام عالم فریاد فقر سر میدهند و فریاد نیاز برمیآورند. **یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.** هر چیزی که در زمین و آسمان است، کاسه گدایی به دست گرفته تا خدا آن را پر کند. اگر خدا انسان را پر کند، بزرگ میشود. اما هر چیزی غیر خدا که انسان را پر کند، او را خالی میگذارد و کم میآورد.
قرآن فرموده عدهای را خدا پر کرده است؛ اینها در عالم و آخرت غوغا میکنند. عدهای را نیز غیر خدا پر کرده و فرموده: أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوَاهُ، وجودشان پر از خالی است. این نماز، این خطبه، این جمعه، این ایام فرصتی است که ما به این مسیر نگاه کنیم. اگر چهل یا پنجاه سال عمر داشتهایم، بیاییم حساب کنیم در این سالها عمر ما را چه چیز پر کرده است؟ خدا پر کرده یا نفس ما؟
از آن روزی که مادر و پدرمان که رحمت خدا بر هر دو ایشان باد، دست ما را گرفتند و آرام راه بردند، قدم از قدم برداشتیم تا به امروز چند هزار قدم، چند ده هزار قدم، چند صد هزار قدم برداشتیم. نهایت این قدمها چه بوده است؟ به سوی خدا دویدهایم یا به سوی نفسمان؟ به سوی آسمان پرواز کردهایم یا در هبوط و سقوط به سوی عالم سفله بودهایم؟
تقوا یعنی اینها را حساب کنیم. تقوا یعنی مواظبت کنیم که شیطان ما را دچار غفلت نکند، فریب ندهد و سر ما کلاه نگذارد. قرآن فرموده: وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً. بعد از حساب و کتاب میبینند چقدر زیبا عمل کردهاند. میگویند من که نماز خواندم، من که حجاب گرفتم، من که روزه گرفتم، من که نماز شب دارم، اما قرآن میگوید: ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا، همهاش گم شد و از بین رفت.
لذا این نماز تکرار نیست و عادت نیست. این ساعت، ساعت معمولی نیست؛ ساعت بیداری است. انسان باید به خود برگردد و بگوید به کجا رسیدم؟ مقصدی که بعد از پنجاه سال هر کدام از ما سرمایه گذاشتیم. جوانیمان را دادیم، قدرتمان را دادیم. مثل غزال تیزپا از کوهها بالا میرفتیم، اما اکنون با عصا راه میرویم. یعنی سرمایه گذاشتیم، جوانی آوردیم، از خانوادهمان زدیم، از پولمان زدیم. مقصدمان چه بود؟ به کجا رسیدیم؟
اگر انسان به غیر خدا رسید، میگوید: خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ، نصیبش ورشکستگی شد. باخت، نه اینکه سرمایهاش کم آمد، بلکه خودش کم آمد. کجا رفتی؟ چرا اینقدر شدی؟ قرار بود به کجا برسیم؟
لذا اگر انسان به این موضوع توجه کند، میرسد به اینکه من حق این مسیر را ادا نکردهام. من کلاه سرم رفته است. دیدم عدهای دارند میدوند، من هم دویدم. یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا. اهل دنیا درگیر ظاهر دنیا هستند و میدوند. من هم دیدم همه میدوند، من هم دویدم. اکنون که به خود میآیم، میبینم خطا کردهام.
در نظام ملکوت، من اصلاً متولد نشدهام. از تولد جسمی من چهل یا پنجاه سال میگذرد، ولی در نظام تکوین، در ملکوت عالم، مرا نمیشناسند. من اصلاً به دنیا نیامدهام. در نظام ملکوت اگر به اینجا رسیدم، راهم چیست؟ راه این است که فرموده: أَلَا إِنَّ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ، در دوران عمر شما نسیم الهی میوزد. دیدید این نسیم میوزد، خودتان را در معرض آن قرار دهید.
یکی از این نسیمها ماه رجب است. ماه رجب که سه حرف راء و جیم و باء است، نه فقط یک نام. فروردین که فاء و راء و واو نیست، بلکه حقیقتی است که وقتی میآید، درخت مرده و به خواب رفته را بیدار میکند، چه بخواهد چه نخواهد. حقیقتی در فروردین است، حقیقتی در اردیبهشت است، حقیقتی در فضای تیر و مرداد هست که میوه کال و نارس را شیرین و آبدار میکند.
ماه رجب، ماه حقیقت است و آثاری دارد. آثارش چیست؟ انسان زنده میشود، انسان حیات پیدا میکند، چه بخواهد چه نخواهد. آثارش را از کجا ببینیم؟ از دعاها. این دعا را شما همه حفظ هستید: یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ. میگوید نه یکی دو، هر خیری که از ذهنت بگذرد، در این ماه به تو میدهیم. بعد هم حسابشده نمیدهیم، بیحساب میدهیم.
یَا مَنْ یُعْطِی الْکَثِیرَ بِالْقَلِیلِ، تو قلیلی، عملت قلیل است، اما من کثیر میدهم. روایتی دیدم که برخی از روایات را نمیخوانم، زیرا ترسناک است. فرموده اگر بندهای عمل صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را داشته باشد، وقتی محشر را میبیند و استقلال عمل به خودش میرسد، میلرزد و عملش را ناچیز میبیند. عمل صد و بیست و چهار هزار پیغمبر! کجا داریم میرویم ما؟ این دنیا با ما چه کار کرد؟ ما که عمل صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را نداریم، اما یکجور غرق و مست و مغروریم.
میگوید عمل یعقوب پیغمبر، یوسف پیغمبر، نوح، موسی، عیسی، عمل ابراهیم را به تو بدهند، آن صحنه که میبینی، میگویی دستم خالی است. فیوضات این ماه را ببینید. یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ سَأَلَهُ، هر چیزی سؤال کنی میگذارند کف دستت. هر چه بخواهی، ایمان میخواهد، باور میخواهد. متن دعا است.
به قدری این ماه مهم است که اگر نخواهی هم باز میدهند. یَا مَنْ یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ،نمیخواهد، اصلاً نمیشناسد. خبر ندارد خدایی هست، اما خدا عطا میکند. چرا؟ زیرا رحمت دارد، محبت دارد، مهر دارد.
در نقلی از اساتید شنیدم که جبرئیل دید خدا از عرش فریاد میزند: لَبَّیْکَ عَبْدِی، لَبَّیْکَ عَبْدِی. جبرئیل گفت چه خبر است؟ کدام بنده خاص است که افتاده به خاک و او فریاد میزند لَبَّیْکَ رَبِّی،و خدا هم فریاد میزند لَبَّیْکَ عَبْدِی؟
عمر ما فریادهاست. فریاد کردیم به دنیا لبیک. به دنیا گفتیم لبیک، به مقام، منصب، اولاد و اموال همه. هر کس خودش را خلاصه کند، میخواند. إِنَّ الْإِنْسَانَ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَلَوْ أَلْقَی مَعَاذِیرَهُ. هر کس از خودش خبر دارد. به چه لبیک گفتی؟ پنجاه سال عمرت به نفس لبیک گفتهای، به هوس، به شهوت لبیک گفتهای.
عدهای هم به خدا لبیک گفتند، آنقدر گفتند لَبَّیْکَ عَبْدِی، لَبَّیْکَ رَبِّی. هر گناهی که میزنی
لَبَّیْکَ رَبِّی، هر نمازی که میایستی لَبَّیْکَ رَبِّی هر صلواتی، هر استغفاری، هر ذکری، هر لَا إِلٰهَ إِلَّا اللهُ لَبَّیْکَ رَبِّی.
میگوید دیدم خدا از عرش فریاد برآورد لَبَّیْکَ عَبْدِی. میشود انسان به جایی برسد تا لب باز کند و بگوید لبیک؟ عبدی! خیلی حرف بزرگی است. یعنی در بست در خدمت توام.
فرموده که در شبهای رجب، هر شب تا به صبح ملکی فریاد میزند و میگوید خدا میفرماید: أَنَا مُطِیعٌ. هر که اطاعت کند، من مطیع او هستم. تو اطاعت مرا به جا آوردی، تو حرف مرا گوش کردی، من حرفگوشکن هستم.
مطیع یعنی چه؟ یعنی کارگزار میشوم، کارگر میشوم. خدا؟ خدا کم است؟ بشر در یک اداره با آبدارچی آشنا میشود، دل به او میبندد که او آنجا کس من است، کس و کار من است. خدا میگوید کس و کارت میشوم، کمم پسند نمیکنی؟ زورم به دنیا نمیرسد؟ زورم به عقبی نمیرسد؟ در لحظهای به تو حشمت سلیمانی میدهم.
گفت: هَمَگِی مُلْکِ سُلَیْمَان بِهْ یَکِی مُورْ بِبَخْشَدْ، هَمَگِی مُلْکِ سُلَیْمَانْ بِهْ یَکِی مُورْ بِبَخْشَدْ، بِدَهَدْ هَرْ دُو جَهَانْ رَا وَ دِلِی رَا نَرْمْ آنَتْ. خداست. دِلِ مَنْ گَرْدِ جَهَانْ گَشْتْ وَ نَیَابِیدْ مِثَالَشْ. به چه ماند؟ خدا شبیه هیچ چیز نیست.
میگوید دیدم خدا دارد میگوید لَبَّیْکَ عَبْدِی. نگاه کردم ببینم کدام بنده خالص خداست که او دارد فریاد میزند. مثلاً میگوید الهی، سیدی، مولای، خدا جوابش میگوید لَبَّیْکَ عَبْدِی. به روی زمین نگاه کردم، دیدم بتپرستی است که جلوی بت افتاده. در عرب به بت میگویند صنم. او دارد میگوید یا صنم، یا صنم. خدا به او دارد میگوید لَبَّیْکَ عَبْدِی.
عرض کردم خدایا، او صمد نمیگوید، او تو را نمیخواند، او گرفتار مشتی سنگ شده است. او نمیگوید یا صمد که تو بگویی او میگوید صنم. لَمْ یَعْرِفِ اللهَ، تو را نمیشناسد،لَمْ یَلِدْ تو را نمیشناسد تا تو را بخواند.
فرموده جبرئیل، او مرا گم کرده، من که او را گم نکردهام. او دنبال من است، او در به در من است. راهزن زده به قافله دلش، حرامیان راه بسته، گم کرده مرا. او نمیداند. من که میدانم او خودش را از مقام بندگی من سلب کرده. من که از مقام ربوبیت سلب نشدهام.
لذا انسان باید سکوتی بکند. این هایِ و هویِ دنیا را به طرفی بگذارد. دنیا پر هایِ و هوی است. همین هفتهای که از جمعه قبل تا کنون گذشته، بنویسیم زندگی ما در چه هایی گذشت؟ در چه هویی گذشت؟ های و هوی زندگی ما چه بود؟ هر کس بنویسد.
فرموده این هایِ و هویِها را رها کن، کنار بزن. دستورالعمل امام صادق را بگویم. فرموده: لَا رَاحَةَ لِلْمُؤْمِنِ إِلَّا بِلِقَاءِ اللهِ. میخواهی راحت بشوی؟ میخواهی به آرامش برسی؟ میخواهی به آسایش برسی؟ نمیرسی مگر اینکه خدا را پیدا کنی. تا خدا را پیدا نکردی، همین است، قصه همین است.
قصه ابناء دنیا را بخوان. قارون آرام شد؟ فرعون آرام شد؟ ابناء دنیا آرام میشوند؟ پر میشوند؟ راحت نمیشوند مگر آن لحظهای که خدا را پیدا کنند.
خدا را چگونه پیدا کنیم؟ فرموده: صَمْتٌ، تَعَرُّفٌ بِحَالِ قَلْبِکَ وَ نَفْسِکَ. خدا را چگونه پیدا کنی؟ سکوتی کن. سمت یعنی سکوت. حال دلت را ببین، حال نفست را ببین. ببین این قلب چه میکند. این نفس پنجاه شصت ساله چه کار کرده؟ این یاغی افسارگسیخته دنبال چه میگردد؟ کجا دارد میرود؟
فرموده: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ،حواست به خودت باشد. اگر سکوت کردی، اگر محاسبه کردی، اگر به خودت رجوع کردی و برگشتی به خودت، آنوقت میبینی داستان زندگی خودت را میخوانی. ما هر کدام داستانی داریم. از کجا دویدیم و به کجا رسیدیم؟
گَرْ صَفَایِ حَرَمِ کَعْبَهْ زِ زَمْزَمْ بَاشَدْ، زَمْزَمِ کَعْبَهٔ دِلْ دِیدَهٔ پُرْنَمْ بَاشَدْ. آن وقت انسان سکوت کند، به حال خودش گریه میکند. روضهای هم برای خودش برپا میکند و میگوید مؤمنین بیایید، روضه گرفتم در خانهام، به حال خودم گریه میکنم، خراب کردم.
توبه یعنی چه؟ استغفار یعنی چه؟ توبه و استغفار یعنی خراب کردم. اگر سکوت کردیم، آن زبان حقیقت باز میشود. صائب اینجا مثال میزند و میگوید: تَا نَبَنْدِی زِ سُخَنْ لَبْ نَشَوَدْ دِلْ گُویَا، نُطْقِ عِیسَی ثَمَرِ خَلْوَتِ مَرْیَمْ بَاشَدْ.
مریم را متهم کردند که تو دختر مجرد و شوهر نکرده، چگونه بچه به دنیا آوردی؟ مریم سکوت کرد. مادر به فرمان خدا سکوت کرد. وقتی مریم سکوت کرد، حقیقت جلوه کرد. مادر کاری کرده، فرزند گویا شده. عیسایی که تازه به دنیا آمده، ساعتی از تولدش نگذشته، نوزاد است، لب برگشود: إِنِّی عَبْدُ اللهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً. ای مردم، من شیرخواره، پیغمبر شمایم! من صاحب کتابم.
چرا مادر سکوت کرد؟ نه آن لحظه، یک عمر. مادر حضرت مریم وقتی باردار بود، نمیدانست بچهاش دختر است یا پسر. گفت خدایا، آنچه در بطنم هست این را وقف تو میکنم، بیا در معبد مشغول عبادت شود. به دنیا که آمد، دید دختر است. دختر مشغول ریاضتها شد، بندگیها. یعنی به جای اینکه به نفس و شهوتش برود، به سمت خدا رفت، از دنیا و فریاد دنیا هیچ، سکوت.
وقتی رفتم اصفهان، در قبرستان تخت فولاد، عارف بزرگی هست به نام بابا فرج که صاحب کرامات است. دیدم روی قبرش نوشته: فَرَجْ، تَا کِهْ دِیدَهْ بِگُشَادَهْ اَسْتْ، چَشْمُ او بَرْ جَهَانْ نِیفْتَادَهْ اَسْتْ. ببینید اینطوری اند. میگویند به نامحرم نگاه نکن، وارد خانهای میشوی خیانت نکن، چشمت هرزه نباشد، چشم به نامحرم ننداز. آن یک مثال است.
دنیا هم همان خانه است. میگوید وارد این دنیا شدی، چشم بر دنیا ننداز، چشم هرزگی نکند. بِهْ دَرْیَا بِنْگَرَمْ دَرْیَا تُو بِینَمْ، بِهْ صَحْرَا بِنْگَرَمْ صَحْرَا تُو بِینَمْ. خدابین باش، نه خودبین. فرج: تَا کِهْ دِیدَهْ بِگُشَادَهْ اَسْتْ، چَشْمُ او بَرْ جَهَانْ نِیفْتَادَهْ اَسْتْ.
لذا ماه رجب چنین ماهی است که انسان را پر میکنند. ازچه؟ وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُورا از چه پر میکنند؟ کاسهها و کاسه. دلت آنقدر پر میشود که سرریز میشود، ولی کل دنیا را هم بریزی در دلت، موج نمیآید. سلطنت هفت اقلیم را بدهند به تو، در دلت موج نمیآید. با یک سول، دو سول، هزار سول بسازی، دلت موج نمیآید. اما خدا را بدهند، دل پر میشود، مملو میشود.
لذا فرموده به دلتان برگردید. به دلت برگرد، به دلت که برگشتی، آنوقت میبینی در دلت چه خبر است. نفس گاهی میچرخد، گاهی میخورد، گاهی میگذرد، گاهی میکند، گاهی نیش میزند. مایی که نیش میزنیم، جایی میگیریم، جایی میچرخیم، جایی میخوریم. عمر ما همهاش این شد. چه بخورم، چه بخرم، داستان زندگی ماست.
ماه رجب میگوید بیا از اینها توبه کن. مؤمن، نمازگزار، جمعه، جماعت، نگو که من اهل جمعهام، من اهل جماعتم، مال من نیست. اینها را نگو. بگو دل شبی.
این شبهای ماه رجب، ظاهراً دوشنبه اول ماه رجب است. از یکشنبه شب رختخواب را جمع کنید، لااقل یک ساعتی از شب بیدار شو، سر به خاک بگذار و بگو: عبد عاصی، عطا کن. یک عمر به سوی خودم دویدم، خدایا دیگر به سمت تو میدوم.
این دعاست، تکرار وقوع این ضیافت. خدایا، من چهل سال دارم میآیم در خانهات. من چهل سال ماه رجب میآیم. من چهل سال ماه شعبان میآیم. من چهل سال دارم روزه میگیرم. تکرار وقوع ضیافت. من که آمدم. حالا که آمدی، بگو در را باز کن.
میشود؟ خدایی که یُعْطِی مَنْ لَمْ یَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ هست، خدایی که به کسی که نمیشناسدش و نمیخواهد عطا میکند، به تو که میخواهی عطا نمیکند؟ آن وقت برو به سجده، بگو: یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ، یَا ذَا الْعَطَاءِ وَ الْجُودِ، یَا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ، زبان بریز.
- خطبه اول نمازجمعه 28 آذر 1404


















